۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

سلام بچه ها
من چند روز دیگه یکسال و نیمم میشه وای الان یادم افتاد که باید واکسن بزنم خدا کنه تب نکنم چون دختر خالم که واکسن یکسال و نیمش و زد کلی تب کرد
دیگه دارم حسابی بزرگ میشم وخیلی تو حرف زدن راه افتادم اسمها رو سعی میکنم بگم مثلآ عادله -علی -بابائی ومامانی .به نیکا میگم نینا
هما و مونا و ریحانه و خیلی کلمات دیگه
عاشقه موتور و دوچرخه هستم یه موتور میبینم میگه یه دو سه
اینقدر ذوق میکنم که نگو
پنجشنبه رفته بودم تولد پارسا پسر دوست مامانم خیلی بهم خوش گذشت کلی رقصیدم من عاشقه رقصیدنم از صبح میگم نانای تا شب
یه سی دی مامانم برام میذاره که به یه زبون دیگه حرف میزنه شعر هم میخونه من اونو خیلی دوست دارم همش به مامانم میگم اونو برام بزاره
تازه گیا هم مامان بزرگم من و میزاره تو وان آب بازی کنم کلی کیف میکنم دستم و میکنم تو آب هی آب میپاشم به هر کی پیشم باشه