۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

سلام
امروز 6 دیماه 1389
مامانم صبح منو بیدار کرد لباسامو پوشید منو برد خونه مامانی
اولش که رفتم خاله مونا اونجا بود ولی بعدش رفت کلاس
هر روز از صبح میره بیرون تا شب دیگه من زیاد نمی بینمش چونکه من خیلی دوسش دارم
وقتی او میره من تنها میشم و همش یاد مامانم میافتم و همش بهونه میگیرم
وقتی خاله مونا هست همش با من بازی میکنه منم سرم گرم میشه
تازگیا خیلی کارای جدیدو حرفهای جدید یاد گرفتم ولی غلط غلوط میگم
یه شعر هم یاد گرفتم میخونم
مامان مامان ...............ددی
بابا بابا ...................ددی
دبارتو ............ددی
(منظورش همون شعر نی نی چرا جیش کردی ..شلوارتو چرا خیس کردی )
ولی واسه مامان باباش میخونه

چند روز پیشا داشتم مامان و بابام و دعوا میکردم اونا هم کلی به من خندیدند آخه من یه اخمی کرده بودم به بابام میگفتم ااااااااااا بده وووووبف یعنی دف میخواستم مامانم بهم نمیداد منم رفته بودم با دعوا داشتم میگرفتم
وای قربون این پسر خشگل و ناز و با مزه و شیرین بشم
قربونت برم الهی که دلم برات یه ذره شده

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

دلام
نی نی ها
من آدادم ایلی بلدم هلف بدنم بلی اوبه اوب نه
به شیر میگم دیر
به خواب میگم لالا
به کلا میگم دالا
به پسته میگم پیشته
به پاستیل میگم پاتیش
به آدامس میگم آماش
به دماغ میگم مماک
به گوش میگم دوش
به دست میگم دش
به کفش میگم کش
به صندلی میگم ددلی
نماز هم بلدم بخونم میگم الله دعا هم میتنم
از یک تا ده هم بلدم بشمارم