۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه











هفته دیگه در چنین روزی ساعت یازده صبح پسرم آراد یکساله میشه وای که پارسال این موقع ها چه حالی داشتم حسابی سنگین شده بودم و با این حالم هنوز هم میومدم سر کار و همکارام همه میگفتند تو رو خدا نمیخواد دیگه بیای سرکار دکترم هم بهم گفته بود که مرخصی بگیر و بمون تو خونه استراحت کن قرار بود دو هفته مونده به زایمان رو مرخصی بگیرم آخه آراد قرار بود دهم بهمن ماه به دنیا بیاد و تقریبآ یکماه دیگه مونده بود ولی من خیلی سنگین شده بودم و شبها هم نمیتونستم خوب بخوابم به هر حال تا پانزدهم دیماه اومدم سر کار و همونروز رفتم پیش رئیسم و مرخصی گرفتم که از فردا بمونم توی خونه و استراحت کنم و کارام و بکنم و خودم و آماده کنم واسه نی نی که میخواد به دنیا بیاد که همون فردا صبحش یعنی شانزدهم دیماه ساعت هفت صبح رفتم بیمارستان و ساعت یازده من و بردند اتاق عمل و نی نی به دنیا اومد خیلی ناگهانی بود حتی مامانم و هیچکس نمیدونست که من رفتم بیمارستان از بیمارستان داشتم میرفتم اتاق عمل زنگ زدم و گفتم من و میخوان ببرن اتاق عمل خلاصه این نی نی ما عجله داشت قربونش برم الام هم نزدیک به یکسال گذشت خیلی زود میگذره ولی خیلی لحظه های شیرین و قشنگی بود و هست و آراد هر چی بزرگتر میشه شیرین تر و خوردنی تر میشه و من وقتی میام سر کار دلم براش یه ذره میشه انشاو الله خداوند کمک کنه و همیشه تنشون سالم باشه و بچه های نازمون و برامون حفظ کنه

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

اولین قدم های زندگی من در شب یلدا

دیشب شب یلدا بود من و مامانم و بابام با مامان بزرگم رفتیم خونه خاله آدی آخه تولدش بود و مامانم براش کادو خریده بود شب قبلش هم تولد مامانم بود و خاله هام با دایی و زندایی و مامان بزرگ و بابا بزرگم اومدند خونمون و بابام هم یه دسته گل خشگل با کیک خریده بود
داشتم میگفتم که دیشب رفتیم خونه خاله آدی با عمو خسرو منم کلی خوشحال بودم که داریم میریم گردش و نزدیکای خونه خاله خوابم برد وقتی رفتیم خونشون یهو از خواب پریدم و دیدم خونه خاله آدی هستیم اولش یه کم ساکت بودم ولی بعدش شروع کردم به شیطونی کردن و یه دفعه تصمیم گرفتم که بلند شم وایسم و خودم راه برم برای اولین بار خودم تنهایی راه رفتم و همه برام دست زدند و هورا کشیدند خودم هم کلی ذوق کردم و برای خودم دست زدم
........
کلمه ها و کارهای جدید که تو این چند روز یاد گرفتم :
ای بابا
آب
هم یعنی غذا
از مبل میرم بالا با سرعت تمام میام پایین بیست بار پشت سر هم خسته هم نمیشم
میرم تو آشپزخونه در کابینت ها رو باز میکنم هر چی توش باشه میندازم بیرون دیروز هم مامانم نفهمید و یه عالمه قند برداشتم کردم دهنم خیلی خوشمزه بود رفتم دوباره بردارم دیدم نیست
کلآ به خراب کاری و به هم زدن علاقه خاصی دارم

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

مامان کارمند

هر روز صبح که مامانم میخواد بره سر کار منو از خواب بیدار میکنه و حاضر میشیم میریم خونه مامان بزرگم وقتی مامانم منو میده بغل مامانیم من باهاش بای بای میکنم ولی با ناراحتی البته گریه نمیکنم پسر خوبیم تازه گیها از اینکه مامانم میره سر کار خیلی ناراحتم و بعد از ظهر همش منتظر اومدن مامانم هستم و اگه یه ذره دیر کنه شروع میکنم به بهانه گیری آخه دلم واسه مامانم تنگ میشه همینکه مامانم میاد میپرم تو بغلش و خودم و میچسبونم بهش میترسم دوباره منو بزاره بره مامانم از این موضوع خیلی ناراحته و چند شب پیش داشت به بابا امید میگفت دلم واسه بچم میسوزه که هر روز صبح باید از خواب بیدار بشه و بره بیرون تازه کلی هم خونه مامان بزرگم شیطونی میکنم و نمیزارم مامان بزرگم کاراشو بکنه البته مامان بزرگم خیلی مهربونه و باهام بازی میکنه
پنجشنبه جمعه ها که مامان خونست خیلی خوشحالم و همش با مامانم بازی میکنم و کلی میخندم و بهم خوش میگذره مامانم هم من میبره گردش و خیلی خوبه
راستی یاد گرفتم نماز هم میخونم سرم و میذارم روی جا نماز و بلند میشم
بیست و دو روز دیگه هم تولدمه اما هنوز راه رفتن یاد نگرفتم

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

یازده ماهگی آراد

بعد از چند روز مریضی مامانم گفت دیگه امروزباید یک کمی از خودت و کارات برای دوستات تعریف کنی البته هنوزخوب خوب نشدما
من امروز یازده ماهه شدم مامانم میگه هر چی میگذره شیرین تر ،شیطون تر و خواستنی تر میشی
یه کارایی میکنم که همه میگن این کارارو از کجا یاد گرفتی
تازه گیها یاد گرفتم قهر کنم اگه یه چیزی بخوام و بهم ندن یا از دستم بگیرن پشتم و میکنم بهشون و سرم و میزارم زمین و گریه میکنم یا پاهام و میکوبم زمین و گریه میکنم که دوباره بهم بدن اونروز بابام میگفت من اصلآ از این کارا خوشم نمیاد ولی من خوشم میاد
مامانم میگه نمیدونم از کی یاد گرفته من که از کسی یادنگرفتم تازه مگه من چه کار میکنم
تازه گریه الکی هم یاد گرفتم میخوام خودمو لوس کنم واسه مامان بابام
جیز هم یاد گرفتم همش راه میرم میگم جیزززززززز
فعلآ هم کارم در اومده از صبح تا شب منو پاس میدن به هم که من هم براشون راه برم خسته شدم بابا
لی لی حوضک هم میکنم کف دستم و با انگشتم میخوارونم

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

مریضی

سلام

من مامان آراد هستم

پسرم چند روزه مریضه و نتونسته بیاد از شیطونیاش تعریف کنه بردمش دکتر گفت یه ویروس جدید و پنج تا هفت روز هم طول میکشه تا خوب بشه سرفه شدید و آب ریزش بینی و تب

پسرم وقتی بی حالی خونه خیلی ساکته و ما هم مثل تو بی حوصله میشیم زودتر خوب شو مامان قربونت بره وتی بینیت کیپ میشه نمیتونی نفس بکشی هی با گریه از خواب بیدار میشی غذا هم که اصلآ نمیخوری فقط شیر

از دارو هم که متنفری هر چی بهت میدم اینقدر اوق میزنی که هر چی خوردی میاری بالا نمیدونم به چه کلکی بهت داروهاتو بدم عزیز دلم

مواظب خودت باش که زیاد مریض نشی

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

امروز من 10 ماه و 22 روزه شدم 38 روز دیگه یکسالم میشه و چیزی دیگه تا تولدم نمونده
مامانم از حالا داره واسه تولدم نقشه میکشه دیروز دیدم که با خاله هما دارند راجع به تولد من صحبت میکنند که شام چی درست کنند و کیا رو دعوت کنند منم کلی ذوق میکنم آخه برام یه عالمه اسباب بازی میارند
مامانم میگفت میخوام ببرمش عکاسی ازش عکسای خشگل بگیرم میخوام که تو آتلیه اش عروسک هم داشته باشه آخه من شش ماهم که بود منو برد عکاسی بابک مانی یه عالمه ازم عکس گرفت امروز چند تاشو اینجا میزاره که شما هم ببینید ولی اینبار یه جای جدید میخواد ببرم
دارم یاد میگیرم که کم کم راه برم مامان و بابا همش منو وای میسونن و منم چند قدم تند تند میرم و یهو میشینم میترسم بیافتم مامانم میگه باید تمرین کنی واسه تولدت راه بری

از کارای جدیدم که یاد گرفتم اینه که میرم پشت مبلا قایم میشم وبا مامانم و بابام قایم موشک بازی میکنم و هی سرم دولا میکنم خودم و نشون میدم مامانم هم میاد دنبالم منم فرار میکنم که مامانم نتونه بگیرم اینقدر تند میدوم که مامانم بهم نمیرسه
کلاغ پر هم یاد گرفتم تا مامانم میگه کلاغ من دستم و میزارم زمین و میبرم بالا
به گوشی تلفن و موبایل خیلی علاقه دارم تا چند روز پیش گوشی تلفن میگرفتم میزدم زمین میخواستم بشکونمش ولی حالا الو کردن
یاد گرفتم گوشی تلفن یا موبایل و میزارم دم گوشم میگم ا او ..به تلفن خونه مامان بزرگم هم خیلی علاقه دارم تا میرم خونشون سیم تلفنشونو میگیرم میکشم و قطعش میکنم

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

تولد دختر خاله نیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکا



















پنج شنبه تولد دختر خالم بود نیکا

مامانم منو برد آب بازی کلی بازی کردم با جوجوهام تو وان هی گازشون گرفتم و هی چلپ چلپ زدم تو آب و ذوق میکرد م

بعدش مامانم منو شست و آورد بیرون و موهامو با یه چیزی که ازش صدا میاد خشک کرد من خیلی اونو دوس دارم هی میخوام از دست مامان بگیرم ولی بهم نمیده میگه نه دست نزن ( مثل جاروبرقی که من خیلی دوست دارم و هر موقع مامان جاروبرقی میکشه من میدوم دنباش که بازی کنم )بعدش بهم شیر داد و منو خوابوندعجب خوابی بود حسابی چسبید بعد از ظهر که بیدار شدم لباسهای منو پوشید و رفتیم خونه مامان بزرگ آخه تولد نیکا اونجا بود نیکا یه لباس خیلی خشگل که نمیدونم چه رنگیه پوشیده بود و من هم برش دس میزدم و میرقصیدم دو تا از دوستای خاله مونا هم اونجا بودند که هی با من میرقصیدند و بازی میکردند راستی دختر خاله مامانم ریحانه هم اونجا بود اونم منو خیلی دوس داره و باهام بازی میکنه منم از بس بازی کردم و دس دسی کردم خسته شدم و زود خوابم برد موقع شمع فوت کردن خواب بودم هی خالم میگفت بیدارش کن نزار بخوابه ولی من خیلی خوابم میامد

فرداش هم ناهار با مامان و بابا امید رفتیم بیرون اونجا دم درش یه عالمه پیشی بود منم دوست داشتم باهاشون بازی کنم ولی بابا گفت هوا سرد زود اومدیم تو ماشین من گریه کردم که نریم بمونیم پیش پیشیا تو راه خوابم برد بعد خاله آدی و عمو خسرو اومدن خونمون بعدش دوباره رفتیم دد منم رفتم تو ماشین عمو خسرو و تو بغل خالم خوابم برد

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

شیطونی



دیروز مامان از سر کار اومد دنبالم منم از بسکه بازی کرده بودم خسته شده بودم و تا مامان من و گذاشت تو صندلیم فوری چشمامو بستم و لالا کردم مامان همش میگه قربون چشمای قشنگت برم داشتم واسه خودم حسابی حال میکردم که رسیدیم خونه آخه خونه ما به مامان بزرگم خیلی نزدیکه تا میام بخوابم میرسیم بعضی وقتها هم دوست ندارم زود برسیم خونه دوست دارم مامان منو با ماشین بگردونه منم ماشینها رو نگاه کنم
وقتی مامان منو بغل میکنه که بریم خونه منم از خواب می پرم و میرم خونه شیطونی آخ جون در کشو ها رو باز کنم هی بریزم بیرون همه چیزا رو به هم بزنم با مامان قایم موشک بازی میکنم میرم پشت مبلا هی دالی بازی میکنم دیشب هم مامانم کلی کار داشت و نمیتونست زیاد باهام بازی کنه هی میگفت چرا نمیخوابی خوب خوابم نمی اوند چتار تنم
یه شیطونی دیگه هم میکردم هی میرفتم موهای مامانم و میکشیدم مامانم میگفت نکن موهامو کندی
تا مامان میرفت تو آشپز خونه منم میدویدم دنبالش و دستم و میکردم تو اون سوراخ که توش یه چیزی گذاشته مامانم هم دعوام میکرد میگفت کشیف دشت نکن توش آخر سر هم مامانم عصبانی شد و کلی دعوام کرد منم اینقدر گریه کردم که نگو آخه مامانم تا حالا منو دعوا نکرده بود بعدش هم منو بوس کرد و شیر بهم داد خوردم و لالا کردم

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

Happy Brith day to you






سلام
بعد از چند روز بلاخره مامان وقت کرد بیاد اینجا از پسرش بنویسه این چند روز چند اتفاق جدید افتاده که باید تعریف کنم
اول از همه که من یک هفته مریض بودم ومامان من و برد پیش یه خانم دکتر آخه دکتر خودم اونروز نبود( آقای دکتر بدوحی) من دکتر خودم و بیشتر دوست دارم آخه خیلی مهربون و با من بازی میکنه منم چون از نوزادی مریضش بودم دیگه باهاش دوست شدم و وقتی معاینه میکنه گریه نمیکنم ولی بعضی از نی نی ها میرن تو اتاق جیغ میکشن به قول آقای دکتر جیغ بنفش مگه دکتر چه کار میکنه یکیش همین دختر خاله ء ناز نازی خودم تا میره تو اتاق جیغ میکشه ولی من وقتی دکتر آمپولم میزنه گریه نیمکنم مامان همیشه میگه چه پسر ماهی دارم مامان هم به خاطر من سرکار نرفت و مونده بود خانه از پسر گلش پرستاری کنه که زودتر خوب بشه از اون ویروسهای جید گرفته بودم که دختر خالم هم بعد از چند روز از من گرفت خلاصه کلی بی حال و بی حوصله و بی اشتها شده بودم و کلی هم لاغر شدم خیلی مریضی بدی بود چند روز بعدش هم خاله مونا و بابا بزرگ مریض شدند بابا بزرگ میگفت از تو گرفتم و دو سه روز هم به خاطر اونا مامان سرکارنرفت چون میترسید من دوباره مریض بشم


خاله سودی هم اومده بود ایران و برام کلی سوغاتی آورده بود دستش درد نکنه یه هوا پیمای خوشگل که راه میره و شعر میخونه منم دست دسی میکنم خاله سودی موهام و کوتاه کرد و شکل پسرا شدم من هم خالم و که بعد از سه ماه دیده بود کلی خوشحال شده بودم و شیطونی میکردم شب هم رفتیم خانه خاله لادن تولد دوستم آروین بود اونجا هم خیلی خوش گذشت ولی من چون دورم شلوغ بود خجالت می کشیدم و ساکت یه جا نشسته بودم و فقط نا نای نای میکردم چند تا عکس از تولد اینجا گذاشته البته عکس از مریضی من هم اینجا
هست یه عکس هم دارم مال یه ماه پیش سوار تاب بودم داشتم تاب تاب عباسی میکردم البته مامانم تاب و باز کرد چون من چند بار خودم و میخواستم بندازم پایین چون زیاد دوست نداشتم


تواین هم داشتم شیطونی میکردم دست میزدم به تلویزیون (وای خیلی خوبه )



قربون شکل ماهت بره مامانت عزیزم

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

کار جدید

سلام


امروز میخوام از کارای جدیدم که یاد گرفتم براتون بگم دو سه روزی میشه که یاد گرفتم پا میشم ودستامو ول میکنم یه چند ثانیه خودم و کنترل میکنم میخوام وایسم ولی نمیشه یه دفعه میافتم زمین ولی مامانم مواظبم هست که نخورم زمین زودی دستم و میگیره ولی خیلی دوست دارم وایسم دوباره به سرعت پا میشم وای میسم میخوام تمرین کنم که راه برم اگه همینطوری تمرین کنم زود راه میافتم 2-3 روز مامان مریض بود سرما خورده بود و زیاد حوصله نداشت منم خوصلم سر رفته بود و هی قر میزدم که منو ببره گردش هی هم شیطونی میکردم همه خونه رو به هم ریختم مامانم هم حوصله نداشت پا شه جم کنه حسابی بهم خوش گذشت هر کاری دوست داشتم کردم


خلاصه که همش دلم میخواد به همه چیز دست بزنم و همه چیزارو بندازم زمین ببینم چیه حس کنجکاویم زیاد دیکه دست خودم نیست
این عکس که مامان براتون گذاشته من 5/2 ماهمه و با دختر خالم و دوستام پارسا و آروین گرفتم

تو ابن عکس هم 5/5 هستم و در عکس بعدی هم دارم با دختر خالم شیطونی میکنم و لباسش و گرفتم داریم میکشم و بلاخره گریه اش و در آوردم

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

شب بیداری

آقا پسر ما چند شبی میشه که شب و روزش و گم کرده و تازه نصفه شب بیدار میشه و شروع میکنه بازی کردن و جیغ و داد کردن از سر و کول من و باباش بالا میره ،موهای منو اینقدر میکشه که من هم بیدار بشم و باهاش بازی کنم خلاصه شبها نمیذاره ما بخوابیم من و پدرش روزا تو محل کارمون همش چرت میزنیم تازه گی سینه زدن هم یاد گرفته نمیدونم از کجا چون الان هم ایام محرم نیست که بگم از تو تلویزیون یاد گرفته یه سره با مشت میزنه تو سینش و آواز میخونه قربونش برم دلم براش یه ذره شده امروز هم کلاس دف دارم و دیرتر میرم خونه و بغلش می کنم

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

سلام
امروز مامان آراد میخواد براتون از پسر خوشگل و شیطون بلاش بگه که حسابی شیطون شده و دیگه نمیذاره من و مامان بزرگش به کارامون برسیم فقط باید مواظبش باشیم که کارای خطر ناک نکنه و یا دلش میخواد که باهاش بازی کنیم یا آهنگ بذاریم و آقا برامون برقصه
تازه گی یاد گرفته میره توی اتاق و در اتاق و رو خودش میبنده و میاد پشت در وای میسه و دیگه نمیتونی بری تو اگه درو باز کنی خدای نکرده میفته روی زمین و یا دستش و بکنه توی پریز برق وای قربونش برم وقتی هم باهاش بازی میکنی یه خنده هایی میکنه که آدم دلش میخواد بخورش واقعآ بعضی وقتها دلم میخواد بغلش کنم و بخورمش خدا که چقدر شیرین انشاء الله خداوند همه بچه ها رو برای پدرو مادراشون ببخشه و حفظشون کنه

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

عکسهای نوزادی

امروز مامانم میخواد چند تا از عکسهای نوزادیم و اینجا بذاره برای یادگاری

عکس در حال خواب

عکس در حال خنده

عکس در حال گریه

عکس با دختر خاله جون عید 88

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

دختر خاله


راستی میخواستم دختر خالم و به شما معرفی کنم
یه دختر خاله دارم که 46 روز از خودم بزرگتره اول آذر یک سالش میشه اسمش هم نیکاس من خیلی دوسش دارم ولی اون از من میترسه آخه یواشکی ازش یه گاز گرفتم آخه چه کار کنم اون دندون نداره من دندون دارم دوست دارم همه رو گاز بگیرم

رفتن به د د


سلام

جمعه بعد از ظهر با مامان و بابا رفتیم د د یعنی گردش از بسکه من نق نق کردم آخه حوصلم سر رفته بود بعد از یکی دو ساعت که توکالسکه دور زدم بعدش هم خوابم بود مامانم هم منو بغل کرد و هی بوسم کردو قربون صدقم میرفت تو هر مغازه ای هم میرفتیم همه باهام بازی میکردند نمیدنم چرا هر جا میریم همه با من بازی میکنند مامانم میگه آخه تو خیلی خوش اخلاقی همه از تو خوششون میاد دوستای مامانم که همه عاشق من شدند مخصوصآ خاله سودابه که همش برام از خارج سوغاتی میفرسته

برگشتنی هم تو ماشین بیدار شدم و مامانم به بابا کفت بریم ازش عکس پرسنلی بگیریم آخه میخوان برام پاسپورت بگیرن مامان منو میخواد ببره خارج (آخ جون)

وقتی رفتم تو عکاسی خیلی برام جالب بود هم جا تاریک بود یکدفه یه چیزی روشن میشد منم خوشم اومده بود وکلی میخندیدم

دیروز هم مامانم رفت عکسم و گرفت

الان هم خونه مامان بزرگم و مامان از سرکارش تلفن کرد و کلی باهام صحبت کرد ولی من حواسم به یه کلاغ بود که اومده بود تو بالکن خانه مامان بزرگم و به مامان محل نذاشتم قبلش هم داشتم با خاله مونا میرقصیدم و شیطونی میکردم

اینم عکس جدیدم

وای مامان قربونت بره الهی عزیزم

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

گردش با پسر کوچولو

املوز مامانم من و گدااشت پهلوی آله آنا (خاله مونا) چونته مامان بدرگم لفته بود مسافلت منم ایلی آله آنا لو دوشت دارم همش با من میلقصه باژی میکنه و منم تا دلم بخواد شیطونی میتونم
(اینم کمی از زبان آراد که هنوز بچم بلد نیست حرف بزنه)
دیروز مامانم منو برد باشگاه انقلاب پیاده روی البته من تو کالسکه بودم خاله لادن هم با آروین و خاله سمیه هم اومده بودن
کلی با دوستم برای هم ذوق کردیم و آواز خوندیم تازه کیک و شیر هم خوردم البته اونجا خیلی سرد بود و مامان حسابی من و پوشونده بود با آروین هم عکس گرفتیم که بعدآ مامان میزاره اینجا که دوستام ببینند
برگشتنی هم تا خونه تو صندلیم لم دادم و لالا کردم آخه خیلی ترافیک بود

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

فرشته کوچولوی من




صورت خشگلت مثل ماه در شب تاریک همه جا رو روشن میکنه عزیز دل مامان و بابا
وقتی که خوابی مثل یه فرشته پاک و معصوم و مهربانی تو فرشته کوچیک منی
تو با نفسهات به من جون دوباره میدی تو تپش قلب منی
وقتی گریه میکنی دانه های اشکت مثل دو تا مروارید از گوشه های چشمای قشنگت میریزه روی لپهای کوچولوت قربون اون اشکات برم
از شیرین کاریات دوباره بگم که همه چیزارو بر میداری قایم میکنی من کلی باید دنبالشون بگردم هفته پیش کیف پولم از کیفم در آورده بودی کرده بودی زیر مبل و فرداش فکر کردم کیف پولم گم شده
بعد دیدم جلوی چشمم کنترل تلویزیون و گوشی تلفن و موبایل منو داری میکنی زیر مبل نگاه کردم دیدم بله کیفم هم اونجاس
تازه گیها هم همش دوست داری آزاد باشی و هر جا دوست داری بری و همه چیزا رو پرت کنی پایین
تو تختت هم که هستی همه اسباب بازیهاتو میندازی پایین راستی یه چیز دیگه یاد گرفتی که نرده های تختت و همه رو مثل موش جوییدی جای دندونات همه روی نرده های تخت مونده فدات بشم

شروع زندگی دوباره من

با تولدت زندگی دوباره به من دادی
با تولدت جان دوباره به من دادی
هر بار که نفس میکشی نفسم تازه میشود
ای هستی من با تو جان تازه میگیرم

آراد در ۱۶ دیماه ۸۷ در تهران بیمارستان کیان البته با ۲۴ روز تعجیل چشم به جهان گشود و اکنون ۹ ماه و ۹ روزست کلآ تو همه چیز عجله داره بین ۶ تا ۷ ماهگی ۷ تا دندون در آورد برای همین در این یک ماه همش مریض بود و مامان کلی ناراحت و نگران برای پسرش
در مورد خصوصیات ظاهریش باید بگم که الان ۸ تا دندون در آورده و ۲ ماهی میشه که چهاردست و پا میره و یکماه هم هست که دستش و میگیره به هر چیزی که گیرش بیاد و پا میشه وایمیسه و فکر کنم یکماه هم بیشتره اولاش خیلی زمین میخورد
ولی الان دیگه حسابی میترسه و با احتیاط تمام پا میشه و بعد میشینه
تازگیها یاد گرفته که در کشو ها رو باز میکنه و هر چی توش باشه میریزه بیرون( ای شیطون واسه مامان کار درست میکنی قربونت برم )
با آهنگ ساسی مانکن یه رقصی میکنه کاش میشد فیلمشو بذارم اینجا فقط هم با این آهنگ میرقصه (بلا بلا بلا بلا بلا واسه تو میخرم طلا ملا )بقیه اش هم حفظ نیستم


آراد هستی من

قبل از تولد آراد

پسر عزیزم بالاخره اسم خوشگلتو انتخاب کردیم .... بعد از بررسی های من و بابا امید و تحقیقات زیادی که در زمینه های زیر انجام دادیم : ۱- از این جهت که یک اسم اصیل ایرانی باشه و ریشه عربی نداشته باشه ۲- معنی خوب و زیبایی داشته باشه ۳- فراوانی نامگذاری کمی داشته باشه تا وقتی بزرگ شدی و رفتی مدرسه و دانشگاه (انشاا.. ) یهو ۱۰ نفر هم اسم خودت پیدا نشه تا مجبور شی نام دوم برای خودت انتخاب کنی! ۴- اسمی باشه که زمانی که بزرگ شدی و برای خودت مردی شدی (انشاا.. ) سنگین و با جذبه باشه ۵- راحت و درست تلفظ شه و کسی نتونه اسمت رو مخفف کنه تا همیشه معنی خودش رو حفظ کنه بالاخره با همه این تفاسیر به این نتیجه رسیدیم که اسم فرشته بهشتیمون رو بذاریم. آراد به جز دلایل بالا به این علت این اسم رو برات انتخاب کردیم که واقعا مثل یک فرشته پاک هستی و با اومدنت به زندگی ما زیبایی بخشیدی و خونه عشقولانه مارو زینت دادی عزیزم . * معنـی نـام " آراد " درتـاریخ باستـانی ایـران : 1- در تاریخ باستانی زرتشتـی : نـام یک فرشتـه که موکل بر دین و تدبیـر امور و مصـالح مردم است 2- به تعبیـر پارسـی پهلـوی : روز 25 هر ماه شمسی به روز آراد موسوم است که زیبـا بودن و تمیز و پاکیزه لبـاس پوشیدن تاکیـد شده است 3- در معنی لغـوی : جوانمــرد ، آراینـده ، زینت دهنـده 4- فراواني نامگذاري: 1170 نفـر تا سال 1388 در ایـران از یک جهت دیگه این اسم از اسامی کاملا ایرانی و فارسی هست که به تاریخ ایران زرتشتی و ادبیات پهلوی ( زبان اصیل ایرانی ) برمیگرده ، به نظر من یه ابهت خاصی داره و وقتی هم که بزرگ بشی و برای خودت مردی بشی یک اسم سنگین و پر معنیه. امیدواریم از این اسم خوشت بیاد و بهش افتخار کنی و در آینده از من و بابا امید به خاطر نامی که برات انتخاب کردیم راضی باشی عزیزم




آراد در ۱۶ دیماه ۸۷ ساعت 11 صبح در تهران بیمارستان کیان البته با ۲۴ روزتعجیل به دنیا اومد و تازه تصمیم گرفتیم که برای پسرمون وبلاگ درست کنیم و خاطرات شیرین و قشنگ کودکی و اینجا بنویسیم و اکنون ۹ ماه شده که من دارم این و مینویسم البته قبلش براش توی دفتر خاطراتش مینوشتم که انشاالله یه روزی میارم و اسکن میکنم و میزارم از6 ماهگی شروع به در آوردن دندان کرد و بین 6 تا 7 ماهگی 6 تا تا دندون در آورد برای همین در این یک ماه همش مریض بود و مامان کلی ناراحت و نگران برای پسرش در مورد خصوصیات ظاهریش باید بگم که الان ۸ تا دندون در آورده و ۲ ماهی میشه که چهاردست و پا میره و یکماه هم هست که دستش و میگیره به هر چیزی که گیرش بیاد و پا میشه وایمیسه و فکر کنم یکماه هم بیشتره اولاش خیلی زمین میخورد ولی الان دیگه حسابی میترسه و با احتیاط تمام پا میشه و بعد میشینه تازگیها یاد گرفته که در کشو ها رو باز میکنه و هر چی توش باشه میریزه بیرون( ای شیطون واسه مامان کار درست میکنی قربونت برم ) با آهنگ ساسی مانکن یه رقصی میکنه کاش میشد فیلمشو بذارم اینجا فقط هم با این آهنگ میرقصه (بلا بلا بلا بلا بلا واسه تو میخرم طلا ملا )بقیه اش هم حفظ نیستم