۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

ماجراهای من و مامان

89/6/23
سلام
آراد شیطونه باز اومد که براتون تعریف کنه ایندفعه ماجراهای منو مامانم
از صبح که مامانم منو تو خواب بغل میکنه و میبره میزاره خونه مامان بزرگم شروع میشه اونجا که کلی با نیکا شیطونی میکنیم و کل خونه مامان بزرگ و وسایل خاله مونا را به هم میریزم تا بعد از ظهر که مامانم میاد خونه مامان بزرگم مثل بازار شام به قول مامانم
بعدش که نوبت آماده شدن من برای رفتن به خونس که اونم خودش کلی برنامه داره تقریبآ یه نیم ساعتی طول میکشه تا مامانم دنبال من کنه برای پوشیدن لباس و کفش آخرش هم با دعوا وگریه این کار انجام میشه چون من دوست ندارم برم خونه و تو ماشین هم کلی گریه و زاری میکنم تا برسیم خونه از دم در خونه هم که کلی باید مامانم من و بغل کنه من زنگ و هی فشار بدم تا به زور دوباره برم بالا بعضی وقتها هم دوست دارم خودم از پله ها برم بالا و اونم خودش یه یه ربعی طول میکشه چون وسطاش هی میخوام بازی کنم یواش یواش برم بالا دم در هم که میرسم دوباره باید مامان منو بغل کنه و من زنگ بزنم تا به زور برم تو خونه
تو خونه که میرسم شیطونی شروع میشه البته مامانم هم باید در کنارم باشه چون تنهایی اصلآ حال نمیده کلی دنبال بازی با مامان حالا مامان باید دولا شه من سوارش بشم و اون منو تو خونه بچرخونه بعدش نوبت نانای حالا باید مامانم برام نانای بزاره تا میره تو آشپزخونه دادو بیداد من در میاد مامان___________________مامان___________
دوباره مامانم میاد ایندفعه میگم بیا بشین بایی یعنی بازی من در میزنم مامانم میگه کیه من هم میگم من
بفرمایید بفرمایید تو خوش اومدید و به به بخوریم و .........خلاصه تا زمانیکه بابام بیاد این برنامه های ادامه داره بابا هم که بیاد نوبت بابایی البته بابایی همش داره تلویزیون نگا میکنه و کم با من بازی میکنه بعدش هم مامانم منو میخوابونه و تا صبح میخوابم