۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

اولین قدم های زندگی من در شب یلدا

دیشب شب یلدا بود من و مامانم و بابام با مامان بزرگم رفتیم خونه خاله آدی آخه تولدش بود و مامانم براش کادو خریده بود شب قبلش هم تولد مامانم بود و خاله هام با دایی و زندایی و مامان بزرگ و بابا بزرگم اومدند خونمون و بابام هم یه دسته گل خشگل با کیک خریده بود
داشتم میگفتم که دیشب رفتیم خونه خاله آدی با عمو خسرو منم کلی خوشحال بودم که داریم میریم گردش و نزدیکای خونه خاله خوابم برد وقتی رفتیم خونشون یهو از خواب پریدم و دیدم خونه خاله آدی هستیم اولش یه کم ساکت بودم ولی بعدش شروع کردم به شیطونی کردن و یه دفعه تصمیم گرفتم که بلند شم وایسم و خودم راه برم برای اولین بار خودم تنهایی راه رفتم و همه برام دست زدند و هورا کشیدند خودم هم کلی ذوق کردم و برای خودم دست زدم
........
کلمه ها و کارهای جدید که تو این چند روز یاد گرفتم :
ای بابا
آب
هم یعنی غذا
از مبل میرم بالا با سرعت تمام میام پایین بیست بار پشت سر هم خسته هم نمیشم
میرم تو آشپزخونه در کابینت ها رو باز میکنم هر چی توش باشه میندازم بیرون دیروز هم مامانم نفهمید و یه عالمه قند برداشتم کردم دهنم خیلی خوشمزه بود رفتم دوباره بردارم دیدم نیست
کلآ به خراب کاری و به هم زدن علاقه خاصی دارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر