۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

شیطونی



دیروز مامان از سر کار اومد دنبالم منم از بسکه بازی کرده بودم خسته شده بودم و تا مامان من و گذاشت تو صندلیم فوری چشمامو بستم و لالا کردم مامان همش میگه قربون چشمای قشنگت برم داشتم واسه خودم حسابی حال میکردم که رسیدیم خونه آخه خونه ما به مامان بزرگم خیلی نزدیکه تا میام بخوابم میرسیم بعضی وقتها هم دوست ندارم زود برسیم خونه دوست دارم مامان منو با ماشین بگردونه منم ماشینها رو نگاه کنم
وقتی مامان منو بغل میکنه که بریم خونه منم از خواب می پرم و میرم خونه شیطونی آخ جون در کشو ها رو باز کنم هی بریزم بیرون همه چیزا رو به هم بزنم با مامان قایم موشک بازی میکنم میرم پشت مبلا هی دالی بازی میکنم دیشب هم مامانم کلی کار داشت و نمیتونست زیاد باهام بازی کنه هی میگفت چرا نمیخوابی خوب خوابم نمی اوند چتار تنم
یه شیطونی دیگه هم میکردم هی میرفتم موهای مامانم و میکشیدم مامانم میگفت نکن موهامو کندی
تا مامان میرفت تو آشپز خونه منم میدویدم دنبالش و دستم و میکردم تو اون سوراخ که توش یه چیزی گذاشته مامانم هم دعوام میکرد میگفت کشیف دشت نکن توش آخر سر هم مامانم عصبانی شد و کلی دعوام کرد منم اینقدر گریه کردم که نگو آخه مامانم تا حالا منو دعوا نکرده بود بعدش هم منو بوس کرد و شیر بهم داد خوردم و لالا کردم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر