۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

امروز من 10 ماه و 22 روزه شدم 38 روز دیگه یکسالم میشه و چیزی دیگه تا تولدم نمونده
مامانم از حالا داره واسه تولدم نقشه میکشه دیروز دیدم که با خاله هما دارند راجع به تولد من صحبت میکنند که شام چی درست کنند و کیا رو دعوت کنند منم کلی ذوق میکنم آخه برام یه عالمه اسباب بازی میارند
مامانم میگفت میخوام ببرمش عکاسی ازش عکسای خشگل بگیرم میخوام که تو آتلیه اش عروسک هم داشته باشه آخه من شش ماهم که بود منو برد عکاسی بابک مانی یه عالمه ازم عکس گرفت امروز چند تاشو اینجا میزاره که شما هم ببینید ولی اینبار یه جای جدید میخواد ببرم
دارم یاد میگیرم که کم کم راه برم مامان و بابا همش منو وای میسونن و منم چند قدم تند تند میرم و یهو میشینم میترسم بیافتم مامانم میگه باید تمرین کنی واسه تولدت راه بری

از کارای جدیدم که یاد گرفتم اینه که میرم پشت مبلا قایم میشم وبا مامانم و بابام قایم موشک بازی میکنم و هی سرم دولا میکنم خودم و نشون میدم مامانم هم میاد دنبالم منم فرار میکنم که مامانم نتونه بگیرم اینقدر تند میدوم که مامانم بهم نمیرسه
کلاغ پر هم یاد گرفتم تا مامانم میگه کلاغ من دستم و میزارم زمین و میبرم بالا
به گوشی تلفن و موبایل خیلی علاقه دارم تا چند روز پیش گوشی تلفن میگرفتم میزدم زمین میخواستم بشکونمش ولی حالا الو کردن
یاد گرفتم گوشی تلفن یا موبایل و میزارم دم گوشم میگم ا او ..به تلفن خونه مامان بزرگم هم خیلی علاقه دارم تا میرم خونشون سیم تلفنشونو میگیرم میکشم و قطعش میکنم

۱ نظر:

  1. چقدر کارای این فرشته ها شبیه همدیگه است.دخمل من هم عاشق تلفنه.ببوس این گل پسر خوش تیپت رو

    پاسخحذف