۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

تولد دختر خاله نیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکا



















پنج شنبه تولد دختر خالم بود نیکا

مامانم منو برد آب بازی کلی بازی کردم با جوجوهام تو وان هی گازشون گرفتم و هی چلپ چلپ زدم تو آب و ذوق میکرد م

بعدش مامانم منو شست و آورد بیرون و موهامو با یه چیزی که ازش صدا میاد خشک کرد من خیلی اونو دوس دارم هی میخوام از دست مامان بگیرم ولی بهم نمیده میگه نه دست نزن ( مثل جاروبرقی که من خیلی دوست دارم و هر موقع مامان جاروبرقی میکشه من میدوم دنباش که بازی کنم )بعدش بهم شیر داد و منو خوابوندعجب خوابی بود حسابی چسبید بعد از ظهر که بیدار شدم لباسهای منو پوشید و رفتیم خونه مامان بزرگ آخه تولد نیکا اونجا بود نیکا یه لباس خیلی خشگل که نمیدونم چه رنگیه پوشیده بود و من هم برش دس میزدم و میرقصیدم دو تا از دوستای خاله مونا هم اونجا بودند که هی با من میرقصیدند و بازی میکردند راستی دختر خاله مامانم ریحانه هم اونجا بود اونم منو خیلی دوس داره و باهام بازی میکنه منم از بس بازی کردم و دس دسی کردم خسته شدم و زود خوابم برد موقع شمع فوت کردن خواب بودم هی خالم میگفت بیدارش کن نزار بخوابه ولی من خیلی خوابم میامد

فرداش هم ناهار با مامان و بابا امید رفتیم بیرون اونجا دم درش یه عالمه پیشی بود منم دوست داشتم باهاشون بازی کنم ولی بابا گفت هوا سرد زود اومدیم تو ماشین من گریه کردم که نریم بمونیم پیش پیشیا تو راه خوابم برد بعد خاله آدی و عمو خسرو اومدن خونمون بعدش دوباره رفتیم دد منم رفتم تو ماشین عمو خسرو و تو بغل خالم خوابم برد

۱ نظر:

  1. سلام ... مبارک باشه وبلاگ گل پسری... انشالله اینچا همیشه پر باشه از خاطرات خوب و شیرینه آراد کوچولو ... ماشالله خیلی نازو خوردنیه... خدا واستون حفظش کنه

    پاسخحذف