۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

فرشته کوچولوی من




صورت خشگلت مثل ماه در شب تاریک همه جا رو روشن میکنه عزیز دل مامان و بابا
وقتی که خوابی مثل یه فرشته پاک و معصوم و مهربانی تو فرشته کوچیک منی
تو با نفسهات به من جون دوباره میدی تو تپش قلب منی
وقتی گریه میکنی دانه های اشکت مثل دو تا مروارید از گوشه های چشمای قشنگت میریزه روی لپهای کوچولوت قربون اون اشکات برم
از شیرین کاریات دوباره بگم که همه چیزارو بر میداری قایم میکنی من کلی باید دنبالشون بگردم هفته پیش کیف پولم از کیفم در آورده بودی کرده بودی زیر مبل و فرداش فکر کردم کیف پولم گم شده
بعد دیدم جلوی چشمم کنترل تلویزیون و گوشی تلفن و موبایل منو داری میکنی زیر مبل نگاه کردم دیدم بله کیفم هم اونجاس
تازه گیها هم همش دوست داری آزاد باشی و هر جا دوست داری بری و همه چیزا رو پرت کنی پایین
تو تختت هم که هستی همه اسباب بازیهاتو میندازی پایین راستی یه چیز دیگه یاد گرفتی که نرده های تختت و همه رو مثل موش جوییدی جای دندونات همه روی نرده های تخت مونده فدات بشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر