۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

رفتن به د د


سلام

جمعه بعد از ظهر با مامان و بابا رفتیم د د یعنی گردش از بسکه من نق نق کردم آخه حوصلم سر رفته بود بعد از یکی دو ساعت که توکالسکه دور زدم بعدش هم خوابم بود مامانم هم منو بغل کرد و هی بوسم کردو قربون صدقم میرفت تو هر مغازه ای هم میرفتیم همه باهام بازی میکردند نمیدنم چرا هر جا میریم همه با من بازی میکنند مامانم میگه آخه تو خیلی خوش اخلاقی همه از تو خوششون میاد دوستای مامانم که همه عاشق من شدند مخصوصآ خاله سودابه که همش برام از خارج سوغاتی میفرسته

برگشتنی هم تو ماشین بیدار شدم و مامانم به بابا کفت بریم ازش عکس پرسنلی بگیریم آخه میخوان برام پاسپورت بگیرن مامان منو میخواد ببره خارج (آخ جون)

وقتی رفتم تو عکاسی خیلی برام جالب بود هم جا تاریک بود یکدفه یه چیزی روشن میشد منم خوشم اومده بود وکلی میخندیدم

دیروز هم مامانم رفت عکسم و گرفت

الان هم خونه مامان بزرگم و مامان از سرکارش تلفن کرد و کلی باهام صحبت کرد ولی من حواسم به یه کلاغ بود که اومده بود تو بالکن خانه مامان بزرگم و به مامان محل نذاشتم قبلش هم داشتم با خاله مونا میرقصیدم و شیطونی میکردم

اینم عکس جدیدم

وای مامان قربونت بره الهی عزیزم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر