۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

گردش با پسر کوچولو

املوز مامانم من و گدااشت پهلوی آله آنا (خاله مونا) چونته مامان بدرگم لفته بود مسافلت منم ایلی آله آنا لو دوشت دارم همش با من میلقصه باژی میکنه و منم تا دلم بخواد شیطونی میتونم
(اینم کمی از زبان آراد که هنوز بچم بلد نیست حرف بزنه)
دیروز مامانم منو برد باشگاه انقلاب پیاده روی البته من تو کالسکه بودم خاله لادن هم با آروین و خاله سمیه هم اومده بودن
کلی با دوستم برای هم ذوق کردیم و آواز خوندیم تازه کیک و شیر هم خوردم البته اونجا خیلی سرد بود و مامان حسابی من و پوشونده بود با آروین هم عکس گرفتیم که بعدآ مامان میزاره اینجا که دوستام ببینند
برگشتنی هم تا خونه تو صندلیم لم دادم و لالا کردم آخه خیلی ترافیک بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر