۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

شب بیداری

آقا پسر ما چند شبی میشه که شب و روزش و گم کرده و تازه نصفه شب بیدار میشه و شروع میکنه بازی کردن و جیغ و داد کردن از سر و کول من و باباش بالا میره ،موهای منو اینقدر میکشه که من هم بیدار بشم و باهاش بازی کنم خلاصه شبها نمیذاره ما بخوابیم من و پدرش روزا تو محل کارمون همش چرت میزنیم تازه گی سینه زدن هم یاد گرفته نمیدونم از کجا چون الان هم ایام محرم نیست که بگم از تو تلویزیون یاد گرفته یه سره با مشت میزنه تو سینش و آواز میخونه قربونش برم دلم براش یه ذره شده امروز هم کلاس دف دارم و دیرتر میرم خونه و بغلش می کنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر