۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه







شانزدهم خرداد من 17 ماهم تمام میشه چقدر زود میگذره و چقدر زود بزرگ میشیم خودمم باورم نمیشه که اینقدر بزرگ شدم
دیگه همه چی میفهمم مامانم برام شعر میخونه منم جواب میدم مثلا عمو زنجیر باف یا بع بعی میگه بع بع
کلاغه میگه قار قار
از پله ها یاد گرفتم نرده ها رو میگیرم آروم آروم میام بالا چهار دست و پا هم میتونم خودم برم بالا
هفته پیش مامانم منو برد دکتر وزنم 5/11 کیلو و قدم هم 82 سانت شده بود و دکتر گفت که خیلی خوبه
تازه گیها دست و صورتم هم خودم میشورم
بابام یه ماشین برام خریده اینقدر ماشینمو دوست دارم صبح چشمامو که باز میکنم میرم روش میشینم و میگم یه دوووو
به ماشینم میگم یک دو
تازه گیها مامانم هرچی میگه اگه بتونم تکرار میکنم مثلآ مونا رو میگم
هما
عمو
آب
دد
بابا
به به
مامان
هاپو
جوجو
یه سی دی هم مامانم برام میذاره که خیلی دوست دارم شعر میخونه منم میشنم نگا میکنم
مامانم یه عالمه ازم عکس گرفته که بعدآ براتون میذاره ببینید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر