۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

بیست و دوم اسفند ماه 88

مامانم میگه چند روز دیگه عید میشه و همش این روزا مشغول تمیز کردن خونه بوده منم بهش کلی کمک کردم اون لباسها رو مرتب میکنه من به هم میریزم میرم توی کشو میشینم نمیذارم مامان لباسهاشو بذاره سر جاش
البته مامانم تازه گیها یه چیزایی خریده زده به در کابینت من نمیتونم دیگه بازشون کنم بریزم بیرون آخه قبلش دوتا کاسه شکوندم آخ که چه کیف داره شکوندن
تازه گیها یاد گرفتم عصبانی هم میشم وقتی عصبانی میشم هر چی دم دستم باشه میزنم زمین همراه با داد از حالا باید مرد بودنم و نشون بدم
دختر خالم هم اینقدر جیغ میکشه که نگو منم خوشم میاد اون یه جیغ میزنه منم یه جیغ
(خلاصه بیچاره مامان بزرگم و خالم خدا بهشون صبر بده از دست شما دو تا)
عاشق جارو برقی هستم همش میرم جارو رو میگیرم میخوام خودم جارو کنم خوب خیلی هم خوبه دیکه مامانم کاراش کم میشه زورم هم نمیرسه بکشم جیغ میزنم که مامانم برام بکشه جلو
از جاهای کوچیک هم خیلی خوشم میاد همش میرم زیر میز ناهار خوری یا میرم تو قفسه کتابخونه به زور میخوام برم توش یا توی کشو یا پشت تخت در حموم هم که باز باشه میرم تو حموم زیر دوش وای میسم میخوام حموم کنم ولی بلد نیستم آب و بازکنم مامانم هم میدو میادمنو میبره بیرون
کارای جدید که یاد گرفتم میگم حیسسسسسس
دستم و میذارم روی دماغم میگم حیس
وقتی از یه غذایی خوشم بیاد سرسری هم میکنم میگم به به
تاهم یه آهنگ میشنوم میرقصم
ورزش بشین پاشو هم میکنم
مامانم میگه باشه منم سرم و یور میکنم میگم باشه
مامانم میگه منو دوست داری سرم و چند بار تکون میدم به سمت پایین اگه بگه منو دوست نداری سرم و میبرم بالا
با نیکا میدویم دنبال هم اول اون میدو دنبال من بعد من میدوم دنبال اون بعضی وقتها هم من لالا میکنم نیکا میزنه پشتم
داییم یه جوجو برام خریده هی صدا میده میگه ااااا
من و نیکا هم اداشو در میاریم ولی من ازش میترسم خیلی سیاه
خوب ایشااله که امسال سال خوبی برای همه باشه مخصوصآ نی نی ها همشون سلامت و تندرست باشند و به همه خوش بگذره
بعد از تعطیلات از مسافرت تعریف میکنم و عکس هم براتون میذارم چونکه قراره با خاله ها و دایی ها دسته جمعی بریم شمال
خدا نگهدار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر