۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه



سلام .نمیدونم چرا وبلاگم دیگه باز نمیشه چند بار اومدم بنویسم که چقدر بلگ شدم ..ایلی بلدم






حرف بژنم ولی نشده


یک حرفهایی میژنم که مامانم تعجب میکنه میگه این حرفها رو از کجا یاد گرفتی مثلآ چند روز پیش مامانم که منو برد خونه گفتم نییم اونمون مامانم گفت پس کجا بییم گفتم بییم بگردیم مامانم گفت این حرفها رو از توجا یاد درفتی


از بغل مغازه صمدیان رد شدیم گفتم صمدیان هستش یا نیستش مامانم دفت ا صمدیان و از کجا یادب گرفتی بگو آقای صمدیان


از بغل مغازه شیر فروشی هم که رد میشیم میگم مامان شیر بخر


دایی دابود یه پوپول داله من میلم سوالش میشم گاز میدم نیکا هم میشونم پشتش مییم گردش


اینقدر خوش میگذره


دیگه مهد کوکک هم نییرم دوست دارم نه










صبح بابایی امید میدفت یا باید بیی مهد کوکک یا پیش مامانی منم دفتم همش و مییخوام یعنی نیمیخوام


از دم راه پله ها که مامانم داشت منو میبرد بالا دفتم من ژهرا رو دوست ندارم


دیلوز نیتا اومده بود اونمون ولی من هیچ کدوم از اسباب باژیامو بهش نمیدادم چون مال اودم بود


فردا هم میخوایم بییم شمال پیش حسیب ...دیا.جنگل اشب شواری ..قایق شواری


خیلی اوبه دودومو میبرم تو حیاط باژی میکنم


تا بعد اوباسس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر