۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

شیطونیهای جدید

امروز شنبه بیست و ششم دیماه هشتادو هشت
هفته پیش شنبه مامانم منو برد پیش دکتر بدوحی برای چکاپ و واکسن یکسالگیم
برای اولین بار که رفتم مطب همه چیز برام خیلی جالب بود و همش با انگشتم عکسهای روی دیوار و عروسکها رو نشون میدادم و میگفتم اااااااااااااااااااااااا
بعد آقای دکتر همه جام و معاینه کرد و من هم یه کمی ترسیده بودم ولی مامانم گفت نه پسرم آقای دکتر دوست داره منم دیگه ساکت شدم قدم گرفت 78 سانتی متر شده بودم ولی وزنم خیلی فرق نکرده بود 10 کیلوو 400 گرم شده بودم آخه توی یکماه گذشته خیلی مریض شده بودم و دو تا دیکه هم دندون در آوردم دندونهای نیشم بالا زده بیرون بعدش مامانم سرم و گرم کرد و یهو آقای دکتر یه سوزن کرد تو دستم تا من اومدم گریه کنم آقای دکتر در آورد و منم ساکت شدم
برگشتنی هم خیلی خسته بودم تو ماشین تا خونه لالا کردم و چونکه یاد گرفتم راه برم همش دوست دارم راه برم تازه بعضی وقتها هم میدوم از این اتاق میرم اون اتاق از توی اون اتاق میرم تو آشپز خونه و همه جا سرک میکشم
مامانم میگه مثل آقا بزرگا راه میری شونه هاتو میدی بالا سرت هم میندازی پایینو میری
تازه گیها از پرده خیلی خوشم اومده میم خونه مامان بزرگم میرم پشت پرده و پرده رو میندازم روی سرم و میام جلو با نیکا پرده بازی میکنیم ..یا من میرم پشت پرده با نیکا دالی بازی میکنیم وقتی هم که همدیگرو میبینیم کلی همدیگرو میبوسیم
دیروز با مامان و بابام رفتیم عکاسی و یه عالمه عکس گرفتیم منم واسه خودم تو آتلیه میچرخیدم دو تا دختر خشگل هم اومده بودند یه پیشی داشتند میخواستند با پیشی شون عکس بگیرند به منم میگفتند شکل پیشی میمونی
بعد با مامان و بابام رفتیم تندیس و منم دست مامان و بابام و ول کرده بودم مامانم هرکاری میکرد دستشو نمیگرفتم میخواستم خودم راه برم تازه از پله برقی هم میخواستم برم بالا
خلاصه که خیلی شیطون شدم و با مزه .........یادم رفت بگم شوت کردن هم یاد گرفتم با پا میزنم به اسباب بازیهام و شوتشون میکنم ...پرتاب کردن هم یاد گرفتم توپ و میگیرم تو دستم و پرت میکنم .........یاد گرفتم میگم دست نزن به زبون خودم دددددددددد
خودم دست میزنم به همه چیز و خودم هم میگم دست نزن

۱ نظر:

  1. شیدا جون فردا بعد از ظهر قراره همدیگه رو ببینیم.خواستم خبرت کنم.

    پاسخحذف