۱۳۸۸ دی ۸, سهشنبه
۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه
اولین قدم های زندگی من در شب یلدا
۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه
مامان کارمند
پنجشنبه جمعه ها که مامان خونست خیلی خوشحالم و همش با مامانم بازی میکنم و کلی میخندم و بهم خوش میگذره مامانم هم من میبره گردش و خیلی خوبه
راستی یاد گرفتم نماز هم میخونم سرم و میذارم روی جا نماز و بلند میشم
بیست و دو روز دیگه هم تولدمه اما هنوز راه رفتن یاد نگرفتم
۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه
یازده ماهگی آراد
۱۳۸۸ آذر ۱۰, سهشنبه
مریضی
سلام
من مامان آراد هستم
پسرم چند روزه مریضه و نتونسته بیاد از شیطونیاش تعریف کنه بردمش دکتر گفت یه ویروس جدید و پنج تا هفت روز هم طول میکشه تا خوب بشه سرفه شدید و آب ریزش بینی و تب
پسرم وقتی بی حالی خونه خیلی ساکته و ما هم مثل تو بی حوصله میشیم زودتر خوب شو مامان قربونت بره وتی بینیت کیپ میشه نمیتونی نفس بکشی هی با گریه از خواب بیدار میشی غذا هم که اصلآ نمیخوری فقط شیر
از دارو هم که متنفری هر چی بهت میدم اینقدر اوق میزنی که هر چی خوردی میاری بالا نمیدونم به چه کلکی بهت داروهاتو بدم عزیز دلم
مواظب خودت باش که زیاد مریض نشی
۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه
مامانم از حالا داره واسه تولدم نقشه میکشه دیروز دیدم که با خاله هما دارند راجع به تولد من صحبت میکنند که شام چی درست کنند و کیا رو دعوت کنند منم کلی ذوق میکنم آخه برام یه عالمه اسباب بازی میارند
مامانم میگفت میخوام ببرمش عکاسی ازش عکسای خشگل بگیرم میخوام که تو آتلیه اش عروسک هم داشته باشه آخه من شش ماهم که بود منو برد عکاسی بابک مانی یه عالمه ازم عکس گرفت امروز چند تاشو اینجا میزاره که شما هم ببینید ولی اینبار یه جای جدید میخواد ببرم
دارم یاد میگیرم که کم کم راه برم مامان و بابا همش منو وای میسونن و منم چند قدم تند تند میرم و یهو میشینم میترسم بیافتم مامانم میگه باید تمرین کنی واسه تولدت راه بری
از کارای جدیدم که یاد گرفتم اینه که میرم پشت مبلا قایم میشم وبا مامانم و بابام قایم موشک بازی میکنم و هی سرم دولا میکنم خودم و نشون میدم مامانم هم میاد دنبالم منم فرار میکنم که مامانم نتونه بگیرم اینقدر تند میدوم که مامانم بهم نمیرسه
کلاغ پر هم یاد گرفتم تا مامانم میگه کلاغ من دستم و میزارم زمین و میبرم بالا
به گوشی تلفن و موبایل خیلی علاقه دارم تا چند روز پیش گوشی تلفن میگرفتم میزدم زمین میخواستم بشکونمش ولی حالا الو کردن
یاد گرفتم گوشی تلفن یا موبایل و میزارم دم گوشم میگم ا او ..به تلفن خونه مامان بزرگم هم خیلی علاقه دارم تا میرم خونشون سیم تلفنشونو میگیرم میکشم و قطعش میکنم
۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه
تولد دختر خاله نیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکا
پنج شنبه تولد دختر خالم بود نیکا
مامانم منو برد آب بازی کلی بازی کردم با جوجوهام تو وان هی گازشون گرفتم و هی چلپ چلپ زدم تو آب و ذوق میکرد م
بعدش مامانم منو شست و آورد بیرون و موهامو با یه چیزی که ازش صدا میاد خشک کرد من خیلی اونو دوس دارم هی میخوام از دست مامان بگیرم ولی بهم نمیده میگه نه دست نزن ( مثل جاروبرقی که من خیلی دوست دارم و هر موقع مامان جاروبرقی میکشه من میدوم دنباش که بازی کنم )بعدش بهم شیر داد و منو خوابوندعجب خوابی بود حسابی چسبید بعد از ظهر که بیدار شدم لباسهای منو پوشید و رفتیم خونه مامان بزرگ آخه تولد نیکا اونجا بود نیکا یه لباس خیلی خشگل که نمیدونم چه رنگیه پوشیده بود و من هم برش دس میزدم و میرقصیدم دو تا از دوستای خاله مونا هم اونجا بودند که هی با من میرقصیدند و بازی میکردند راستی دختر خاله مامانم ریحانه هم اونجا بود اونم منو خیلی دوس داره و باهام بازی میکنه منم از بس بازی کردم و دس دسی کردم خسته شدم و زود خوابم برد موقع شمع فوت کردن خواب بودم هی خالم میگفت بیدارش کن نزار بخوابه ولی من خیلی خوابم میامد
فرداش هم ناهار با مامان و بابا امید رفتیم بیرون اونجا دم درش یه عالمه پیشی بود منم دوست داشتم باهاشون بازی کنم ولی بابا گفت هوا سرد زود اومدیم تو ماشین من گریه کردم که نریم بمونیم پیش پیشیا تو راه خوابم برد بعد خاله آدی و عمو خسرو اومدن خونمون بعدش دوباره رفتیم دد منم رفتم تو ماشین عمو خسرو و تو بغل خالم خوابم برد
۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه
شیطونی
وقتی مامان منو بغل میکنه که بریم خونه منم از خواب می پرم و میرم خونه شیطونی آخ جون در کشو ها رو باز کنم هی بریزم بیرون همه چیزا رو به هم بزنم با مامان قایم موشک بازی میکنم میرم پشت مبلا هی دالی بازی میکنم دیشب هم مامانم کلی کار داشت و نمیتونست زیاد باهام بازی کنه هی میگفت چرا نمیخوابی خوب خوابم نمی اوند چتار تنم
یه شیطونی دیگه هم میکردم هی میرفتم موهای مامانم و میکشیدم مامانم میگفت نکن موهامو کندی
تا مامان میرفت تو آشپز خونه منم میدویدم دنبالش و دستم و میکردم تو اون سوراخ که توش یه چیزی گذاشته مامانم هم دعوام میکرد میگفت کشیف دشت نکن توش آخر سر هم مامانم عصبانی شد و کلی دعوام کرد منم اینقدر گریه کردم که نگو آخه مامانم تا حالا منو دعوا نکرده بود بعدش هم منو بوس کرد و شیر بهم داد خوردم و لالا کردم
۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه
Happy Brith day to you
سلام
بعد از چند روز بلاخره مامان وقت کرد بیاد اینجا از پسرش بنویسه این چند روز چند اتفاق جدید افتاده که باید تعریف کنم
اول از همه که من یک هفته مریض بودم ومامان من و برد پیش یه خانم دکتر آخه دکتر خودم اونروز نبود( آقای دکتر بدوحی) من دکتر خودم و بیشتر دوست دارم آخه خیلی مهربون و با من بازی میکنه منم چون از نوزادی مریضش بودم دیگه باهاش دوست شدم و وقتی معاینه میکنه گریه نمیکنم ولی بعضی از نی نی ها میرن تو اتاق جیغ میکشن به قول آقای دکتر جیغ بنفش مگه دکتر چه کار میکنه یکیش همین دختر خاله ء ناز نازی خودم تا میره تو اتاق جیغ میکشه ولی من وقتی دکتر آمپولم میزنه گریه نیمکنم مامان همیشه میگه چه پسر ماهی دارم مامان هم به خاطر من سرکار نرفت و مونده بود خانه از پسر گلش پرستاری کنه که زودتر خوب بشه از اون ویروسهای جید گرفته بودم که دختر خالم هم بعد از چند روز از من گرفت خلاصه کلی بی حال و بی حوصله و بی اشتها شده بودم و کلی هم لاغر شدم خیلی مریضی بدی بود چند روز بعدش هم خاله مونا و بابا بزرگ مریض شدند بابا بزرگ میگفت از تو گرفتم و دو سه روز هم به خاطر اونا مامان سرکارنرفت چون میترسید من دوباره مریض بشم
خاله سودی هم اومده بود ایران و برام کلی سوغاتی آورده بود دستش درد نکنه یه هوا پیمای خوشگل که راه میره و شعر میخونه منم دست دسی میکنم خاله سودی موهام و کوتاه کرد و شکل پسرا شدم من هم خالم و که بعد از سه ماه دیده بود کلی خوشحال شده بودم و شیطونی میکردم شب هم رفتیم خانه خاله لادن تولد دوستم آروین بود اونجا هم خیلی خوش گذشت ولی من چون دورم شلوغ بود خجالت می کشیدم و ساکت یه جا نشسته بودم و فقط نا نای نای میکردم چند تا عکس از تولد اینجا گذاشته البته عکس از مریضی من هم اینجا
هست یه عکس هم دارم مال یه ماه پیش سوار تاب بودم داشتم تاب تاب عباسی میکردم البته مامانم تاب و باز کرد چون من چند بار خودم و میخواستم بندازم پایین چون زیاد دوست نداشتم
تواین هم داشتم شیطونی میکردم دست میزدم به تلویزیون (وای خیلی خوبه )
قربون شکل ماهت بره مامانت عزیزم
۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه
کار جدید
۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه
شب بیداری
۱۳۸۸ آبان ۵, سهشنبه
امروز مامان آراد میخواد براتون از پسر خوشگل و شیطون بلاش بگه که حسابی شیطون شده و دیگه نمیذاره من و مامان بزرگش به کارامون برسیم فقط باید مواظبش باشیم که کارای خطر ناک نکنه و یا دلش میخواد که باهاش بازی کنیم یا آهنگ بذاریم و آقا برامون برقصه
تازه گی یاد گرفته میره توی اتاق و در اتاق و رو خودش میبنده و میاد پشت در وای میسه و دیگه نمیتونی بری تو اگه درو باز کنی خدای نکرده میفته روی زمین و یا دستش و بکنه توی پریز برق وای قربونش برم وقتی هم باهاش بازی میکنی یه خنده هایی میکنه که آدم دلش میخواد بخورش واقعآ بعضی وقتها دلم میخواد بغلش کنم و بخورمش خدا که چقدر شیرین انشاء الله خداوند همه بچه ها رو برای پدرو مادراشون ببخشه و حفظشون کنه
۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه
عکسهای نوزادی
۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه
دختر خاله
رفتن به د د
۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه
گردش با پسر کوچولو
۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه
فرشته کوچولوی من
وقتی که خوابی مثل یه فرشته پاک و معصوم و مهربانی تو فرشته کوچیک منی
تو با نفسهات به من جون دوباره میدی تو تپش قلب منی
وقتی گریه میکنی دانه های اشکت مثل دو تا مروارید از گوشه های چشمای قشنگت میریزه روی لپهای کوچولوت قربون اون اشکات برم
از شیرین کاریات دوباره بگم که همه چیزارو بر میداری قایم میکنی من کلی باید دنبالشون بگردم هفته پیش کیف پولم از کیفم در آورده بودی کرده بودی زیر مبل و فرداش فکر کردم کیف پولم گم شده
بعد دیدم جلوی چشمم کنترل تلویزیون و گوشی تلفن و موبایل منو داری میکنی زیر مبل نگاه کردم دیدم بله کیفم هم اونجاس
تازه گیها هم همش دوست داری آزاد باشی و هر جا دوست داری بری و همه چیزا رو پرت کنی پایین
تو تختت هم که هستی همه اسباب بازیهاتو میندازی پایین راستی یه چیز دیگه یاد گرفتی که نرده های تختت و همه رو مثل موش جوییدی جای دندونات همه روی نرده های تخت مونده فدات بشم
شروع زندگی دوباره من
آراد در ۱۶ دیماه ۸۷ در تهران بیمارستان کیان البته با ۲۴ روز تعجیل چشم به جهان گشود و اکنون ۹ ماه و ۹ روزست کلآ تو همه چیز عجله داره بین ۶ تا ۷ ماهگی ۷ تا دندون در آورد برای همین در این یک ماه همش مریض بود و مامان کلی ناراحت و نگران برای پسرش
در مورد خصوصیات ظاهریش باید بگم که الان ۸ تا دندون در آورده و ۲ ماهی میشه که چهاردست و پا میره و یکماه هم هست که دستش و میگیره به هر چیزی که گیرش بیاد و پا میشه وایمیسه و فکر کنم یکماه هم بیشتره اولاش خیلی زمین میخورد
ولی الان دیگه حسابی میترسه و با احتیاط تمام پا میشه و بعد میشینه
تازگیها یاد گرفته که در کشو ها رو باز میکنه و هر چی توش باشه میریزه بیرون( ای شیطون واسه مامان کار درست میکنی قربونت برم )
با آهنگ ساسی مانکن یه رقصی میکنه کاش میشد فیلمشو بذارم اینجا فقط هم با این آهنگ میرقصه (بلا بلا بلا بلا بلا واسه تو میخرم طلا ملا )بقیه اش هم حفظ نیستم